بنام خدا
لحظات اولیه عملیات بود که دیدم شخصی، در حالی که کلاهش را روی سر خود کشیده، دارد با یک موتور از ارتفاعات بالا میآید. از ظاهر او متوجه شدم که حاج همت است چون او را قبلاً زیاد دیده بودم.
وقتی به بالای ارتفاع رسید، رفتم جلو و از نزدیک دوباره او را نگاه کردم، حاج همت بود. گفتم: «حاجی! شما این جا چکار میکنید؟فرمانده لشکر که نباید روی ارتفاعات بیاید؛ آن هم در این وضعیت که هنوز بیش از یک ساعت و نیم از آغاز درگیری نگذشته.»
در جواب گفت: «شما فقط سکوت کن و به هیچکس نگو که من اینجا هستم. اگر بچهها مرا ببینند، دور و بر من جمع میشوند و از کارشان باز میمانند.»
این جمله را گفت و از من عبور کرد و رفت؛ در حالی که آتش دشمن هر لحظه شدیدتر میشد.
* خداداد خردمند